پارت ۳۲ فیک دور اما آشنا
پارت ۳۲
یک هفته بعد
آدلیا ویو
داشتیم ناهارمونو میخوردیم که مامانم زنگ زد
راستش تاحالا نگفتم که باردارم
تهیونگ : کیه بیب؟
آدلیا : مامانمه
تهیونگ : خب جواب بده
آدلیا : باشه میذارم رو بلندگو
تهیونگ : اوکی
گوشی رو جواب دادم
مکالمشون
آدلیا : سلام مامان جونم چطوری؟
#: سلام خوبم
#: آدلیا؟
آدلیا : جونم؟
#: نمیخای بیای از پدربزرگت اجازه بگیری؟
آدلیا : بَ .....بَرای چی ؟
#: برای ازدواجت با تهیونگ دیگه
آدلیا : اها ، به نظرت اجازه میده؟
#: نه ولی باید تلاشتو بکنی
آدلیا : باشه پس امشب میایم خونه
#: باشه دخترم منتظرم دلم برات تنگ شده
آدلیا : مامان ؟
#: بله؟
آدلیا : هیچی
#: دیوونه
ادلیا : خب مامان جونم پس فعلا بای
#: بای
پایان مکالمه
تهیونگ: امشب دیگه باید از پدربزرگ اجازه بگیریم
آدلیا : آرع
بدون هیچ حرف اضافه ای شروع کردیم به خوردن بقیه ی غذامون
بعد از چند مین غذامون تموم شد
تهیونگ : بیب چیکار کنیم؟
آدلیا : نمیدونم
تهیونگ : میخای استراحت کنیم؟
آدلیا : آره ، واییی ته ته استرس دارم
تهیونگ : برای چی چاگیا؟
آدلیا : بچه و ازدواجمون
تهیونگ : نگران نباش بیب
تهیونگ ظرفارو جمع کرد و گفت
تهیونگ : بیا بریم رو مبل لم بدیم
آدلیا : آره بریم
باهم روی مبل دراز کشیدیم و درمورد آینده ی بچمون و خودمون حرف زدیم
۲ ساعت بعد
همینجوری در حال حرف زدن بودیم که سیاهی مطلق.......
تهیونگ ویو
بعد از تقریبا دو ساعت که داشتیم با آدلیا حرف میزدیم دیدم دیگه جواب نمیده ، سرمو چرخوندم و نگاش کردم و دیدم خوابش برده
سرشو گذاشتم رو شونم و خودمم کنارش خوابیدم
۳ ساعت بعد
آدلیا ویو
با احساس دست تهیونگ روی کمرم از خواب بیدار شدم و چشمامو باز کردم
تهیونگ هنوز خواب بود
آروم پاشدم و رفتم تو اتاق
یه دوش ۱۵ مینی گرفتم و اومدم ، موهامو خشک کردم و روتین پوستیمو کامل انجام دادم و لباسی که میخاستم امشب بپوشم رو پوشیدم که یه لباس بلند و خوشگل سفید بود (اسلاید بعدی) فکر کردم موهامو چجوری حالت بدم ، بعد از یکم فکر یه مدل خوشگل به ذهنم اومد فر بزرگ
دستگاه فر موم رو از کشو برداشتم و به برق زدم ، شروع کردم به فر کردن موهام ، بعد از چند مین همه ی موهام خوشگل و فر شد
آوردم دو طرفم و کوشن و لوازم آرایشی هامو برداشتم و آرایش ملایمی هم انجام دادم
کفشمو از کمد کفشام برداشتم و پوشیدم
در : تق تق تق
آدلیا : جونم؟
تهیونگ : چاگی حاضری؟
آدلیا : ارع بیا
تهیونگ اومد و خودشم لباساشو عوض کرد
تهیونگ : بیب بریم؟
آدلیا : آره بریم
دستشو گرفتم و باهم رفتیم سمت ماشین ، سوار ماشین شدیم و باهم به سمت خونه رفتیم
بعد از چند مین رسیدیم
اول یه نفس عمیق کشیدم و بعد زنگ درو زدم.........
یک هفته بعد
آدلیا ویو
داشتیم ناهارمونو میخوردیم که مامانم زنگ زد
راستش تاحالا نگفتم که باردارم
تهیونگ : کیه بیب؟
آدلیا : مامانمه
تهیونگ : خب جواب بده
آدلیا : باشه میذارم رو بلندگو
تهیونگ : اوکی
گوشی رو جواب دادم
مکالمشون
آدلیا : سلام مامان جونم چطوری؟
#: سلام خوبم
#: آدلیا؟
آدلیا : جونم؟
#: نمیخای بیای از پدربزرگت اجازه بگیری؟
آدلیا : بَ .....بَرای چی ؟
#: برای ازدواجت با تهیونگ دیگه
آدلیا : اها ، به نظرت اجازه میده؟
#: نه ولی باید تلاشتو بکنی
آدلیا : باشه پس امشب میایم خونه
#: باشه دخترم منتظرم دلم برات تنگ شده
آدلیا : مامان ؟
#: بله؟
آدلیا : هیچی
#: دیوونه
ادلیا : خب مامان جونم پس فعلا بای
#: بای
پایان مکالمه
تهیونگ: امشب دیگه باید از پدربزرگ اجازه بگیریم
آدلیا : آرع
بدون هیچ حرف اضافه ای شروع کردیم به خوردن بقیه ی غذامون
بعد از چند مین غذامون تموم شد
تهیونگ : بیب چیکار کنیم؟
آدلیا : نمیدونم
تهیونگ : میخای استراحت کنیم؟
آدلیا : آره ، واییی ته ته استرس دارم
تهیونگ : برای چی چاگیا؟
آدلیا : بچه و ازدواجمون
تهیونگ : نگران نباش بیب
تهیونگ ظرفارو جمع کرد و گفت
تهیونگ : بیا بریم رو مبل لم بدیم
آدلیا : آره بریم
باهم روی مبل دراز کشیدیم و درمورد آینده ی بچمون و خودمون حرف زدیم
۲ ساعت بعد
همینجوری در حال حرف زدن بودیم که سیاهی مطلق.......
تهیونگ ویو
بعد از تقریبا دو ساعت که داشتیم با آدلیا حرف میزدیم دیدم دیگه جواب نمیده ، سرمو چرخوندم و نگاش کردم و دیدم خوابش برده
سرشو گذاشتم رو شونم و خودمم کنارش خوابیدم
۳ ساعت بعد
آدلیا ویو
با احساس دست تهیونگ روی کمرم از خواب بیدار شدم و چشمامو باز کردم
تهیونگ هنوز خواب بود
آروم پاشدم و رفتم تو اتاق
یه دوش ۱۵ مینی گرفتم و اومدم ، موهامو خشک کردم و روتین پوستیمو کامل انجام دادم و لباسی که میخاستم امشب بپوشم رو پوشیدم که یه لباس بلند و خوشگل سفید بود (اسلاید بعدی) فکر کردم موهامو چجوری حالت بدم ، بعد از یکم فکر یه مدل خوشگل به ذهنم اومد فر بزرگ
دستگاه فر موم رو از کشو برداشتم و به برق زدم ، شروع کردم به فر کردن موهام ، بعد از چند مین همه ی موهام خوشگل و فر شد
آوردم دو طرفم و کوشن و لوازم آرایشی هامو برداشتم و آرایش ملایمی هم انجام دادم
کفشمو از کمد کفشام برداشتم و پوشیدم
در : تق تق تق
آدلیا : جونم؟
تهیونگ : چاگی حاضری؟
آدلیا : ارع بیا
تهیونگ اومد و خودشم لباساشو عوض کرد
تهیونگ : بیب بریم؟
آدلیا : آره بریم
دستشو گرفتم و باهم رفتیم سمت ماشین ، سوار ماشین شدیم و باهم به سمت خونه رفتیم
بعد از چند مین رسیدیم
اول یه نفس عمیق کشیدم و بعد زنگ درو زدم.........
- ۹۵۳
- ۱۳ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط